سید حسن حسینی


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



سلام به وبسایت اشعار شاعران خوش امدید

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان اشعار شاعران و آدرس poetry-s.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

:: کل مطالب : 453
:: کل نظرات : 185

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 217
:: باردید دیروز : 26
:: بازدید هفته : 257
:: بازدید ماه : 1305
:: بازدید سال : 68777
:: بازدید کلی : 2314323

RSS

Powered By
loxblog.Com

Poetry.poets

سید حسن حسینی
جمعه 25 ارديبهشت 1394 ساعت 14:27 | بازدید : 3937 | نوشته ‌شده به دست hossein.zendehbodi | ( نظرات )

شاهد مرگ ِ غم انگیز بهارم ، چه کنم ؟

ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم ؟



نیست از هیچ طرف ، راه ِ برون شد ز شبم

زلف افشان تو گردیده حصارم ، چه کنم ؟



از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته این ایل و تبارم ، چه کنم ؟



من کزین فاصله ، غارت شده چشم توام

چون به دیدار تو افتد سر و کارم ، چه کنم ؟



یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم ؟!

------------------------------------------------------

تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند

آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند

اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است

طالع از آفاق جانم آفتاب یا علی است

یا علی می تابد و عالم منور می شود

باغ دریا غرق گل های معطر می شود

چشم هستی آب ها را جز علی مولا ندید

جز علی مولا برای نسل دریاها ندید

موج نام نامی اش پهلو به مطلق می زند

تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند

قلب من با قلب دریا همسرایی می کند

یاد از آن دریای ژرف ماورایی می کند

اینک این قلب منو ذکر رسای یا علی

غرش بی وقفه ی امواج، در دریا علی

موج ها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد

پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می کشد

مثل مرغان رها در اوج می چرخد دلم

شادمان در خانقاه موج می چرخد دلم

موج چون درویش از خود رفته ای کف می زند

صوفی گرداب ها می چرخد و دف می زند

ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود

جنگل انبوه دریاها خزانی می شود

کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب

باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب

پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند

شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند

خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند

روی پل تابوت ها را تیر باران می کنند

در مشام خاطرم عطر جنون می آورند

بادهای باستانی بوی خون می آورند

صورت اندیشه ام سیلی ز دریا می خورد

آخرین برگ از کتاب آب ها، تا می خورد

-----------------------------------------------------

در اتوبان سلوک
شاعري هروله اي کرد و گذشت
زاهدي چپ شد و مرد
عارفي پنچري روح گرفت.
 
شاعري شعر جهاني مي گفت
 هم بدان گونه که مي افتد و داني مي گفت
 
شاعري شوريده
از خودش بر مي گشت
کاغذي در کف داشت
پي يک شاعر ديگر مي گشت
 
پيش چشم شاعر
جدولي حل مي شد
عشق مختل مي شد!
 
شاعري شايعه بود
نقد تکذيبش کرد!
 
تاجري سر مي رفت
شاعري حل مي شد
ناقدي نيزه به دست
در المپيک غم اول مي شد.
 
شاعري خم مي شد
منشي قبله ي عالم مي شد!
 
شاعري خون مي گفت
زاهدي ايدر و ايدون مي گفت
قصه ي ليلي و مجنون مي گفت!
 
سالکي خسته به دنبال حقيقت مي رفت
در مجاري اداري گم شد!
 
شاعري مادر شد
پدر بچه ي خود را سوزاند!
 
شاعري ني مي زد
عارفي مي ناليد
زاهدي بست پياپي مي زد!
 
تاجري مجلس تفسير گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند!

---------------------------------------

 

هلا ، روز و شب فاني چشم تو
دلم شد چراغاني چشم تو

 

به مهمان شراب عطش مي دهد
شگفت است مهماني چشم تو

 

بنا را بر اصل خماري نهاد
ز روز ازل باني چشم تو

 

پر از مثنوي هاي رندانه است
شب شعر عرفاني چشم تو

 

تويي قطب روحاني جان من
منم سالك فاني چشم تو

 

دلم نيمه شب ها قدم مي زند
در آفاق باراني چشم تو

 

شفا مي دهد آشكارا به دل
اشارت پنهاني چشم تو

 

هلا توشه راه دريا دلان
مفاهيم طوفاني چشم تو

 

مرا جذب آيين آيينه كرد
كرامات نوراني چشم تو

 

از اين پس مريد نگاه توام
به آيات قرآني چشم تو

-----------------------------------

بيا عاشقي را رعايت كنيم
ز ياران عاشق حكايت كنيم

از آن ها كه خونين سفر كرده اند
سفر بر مدار خطر كرده اند

از آن ها كه خورشيد فريادشان
دميد از گلوي سحر زادشان

غبار تغافل ز جانها زدود
هشيواري عشقبازان فزود

عزاي كهنسال را عيد كرد
شب تيره را غرق خورشيد كرد

حكايت كنيم از تباري شگفت
كه كوبيد درهم، حصاري شگفت

از آن ها كه پيمانه «لا» زدند
دل عاشقي را به دريا زدند

ببين خانقاه شهيدان عشق
صف عارفان غزلخوان عشق

چه جانانه چرخ جنون مي زنند
دف عشق با دست خون مي زنند

سر عارفان سرفشان ديدشان
كه از خون دل خرقه بخشيدشان

به رقصي كه بي پا و سر مي كنند
چنين نغمه عشق سر مي كنند:

«هلا منكر جان و جانان ما
بزن زخم انكار بر جان ما

اگر دشنه آذين كني گرده مان
نبيني تو هرگز دل آزرده مان

بزن زخم، اين مرهم عاشق است
كه بي زخم مردن غم عاشق است

بيار آتش كينه نمرود وار
خليليم! ما را به آتش سپار

در اين عرصه با يار بودن خوش است
به رسم شهيدان سرودن خوش است

بيا در خدا خويش را گم كنيم
به رسم شهيدان تكلم كنيم

مگو سوخت جان من از فرط عشق
خموشي است هان! اولين شرط عشق

بيا اولين شرط را تن دهيم
بيا تن به از خود گذشتن دهيم

ببين لاله هايي كه در باغ ماست
خموشند و فريادشان تا خداست

چو فرياد با حلق جان مي كشند
تن از خاك تا لامكان مي كشند

سزد عاشقان را در اين روزگار
سكوتي از اين گونه فريادوار

بيا با گل لاله بيعت كنيم
كه آلاله ها را حمايت كنيم

حمايت ز گل ها گل افشاندن است
همآواز با باغبان خواندن است

------------------------------------------------

 

 




:: برچسب‌ها: شعر سید حسن حسینی- اشعار سید حسن حسینی-شعر- سید حسن حسینی ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: